«طرزی و سراج الاخبار»
صدیق رهپو طرزی صدیق رهپو طرزی

از رف کتاب

بخش نخست

شهر گت تینگن، جرمنی

29 سرطان 1378

Seddiqrahpoetarzi2000@yahoo.co.uk

آقای بشیر «سخاورز»، دوست نویسنده ام که با او از دریچه و کلکین های نوشته هایش آشنا شده ام، تبادله گاه به گاه نامه های برقی و همچنان عضویت هردوی مان در «بنیاد فرهنگی محمود طرزی»، این پیوند را گره بیش تر زده است، مهربانی نموده یکی دو ماه پیش، اثرش را به نام «طرزی و سراج الاخبار»، برایم گسیل داشت.

من، با استفاده از فرصت از درون دل ازایشان تشکر می نمایم.

در آغاز، با تشنگی و عطشی که نسبت به آن دوران و نقش «محمود طرزی»، نی به این باور که یگانه بوده است، این اثر را خواندم.

در این گاه بود که نامه برقی آن دوست گرامی را دریافتم. در این نامه آمده بود که به معرفی اثرش دست بیازم

من، خود را ازیک سو بسیار نا توان تر از آن احساس می  کنم که به چنین امر بزرگی دست بیازم و از جانب دیگر متوجه شدم که آقای کاظم «کاظمی» شاعر، نویسنده و ناقد ادبی، این اثر را در میدان اندیشه یی بخش زبان پارسی «بی.بی.سی».در جال جهانی آگاهی، معرفی نموده است.

به دید من، دیگر جایی برای تکرار آن و اگر به گفته قدما احسن (به تر) هم باشد، باقی نمی ماند.

من، بر آن شدم تا تنها و تنها دیدگاه ام را ــ آن گونه که برداشتم است ــ در این مورد بنگارم و داوری را به رسم همیشه به دیگران بگذارم.

البته از دست دادن « صبیحه طرزی افضلی»، خواهر بزرگوار و عزیزیم به همین تازه گی ها، به گفته «مولوی بلخی»، مدتی این مثنوی را به تاخیر انداخت.

من در این خط نگاه و دید، روی به آن باوری دارم که بین دوست و حقیقت، دومی را برتر می داند.

 

عنوان

تا جایی که روشن است، عنوان را می توان دریچه و یا کلکین بازی برای انداخت نگاهی به دورن یک اثر خواند. از سوی دیگر، این را می توان تبلور بخش زیاد محتوای اثر، نیز به حساب آورد.

از نام کتاب که « طرزی و سراج الاخبار» می باشد، چنین بر می آید که بایست گفتگو و بحث از «طرزی» و پیرامون زنده گی و شکلگیری اندیشه هایش آغاز گردیده و سپس به «س.ا.» که  وسیله بیان و انتقال این ایده ها و باور ها می باشد، و هدف آن آوردن دگرگونی در افکار مردم است، ره بسپارد.

در این جا می خواهم تاکید نمایم تا به تر می بود تا واژه «محمود» نیز به عنوان اضافه می گردید.

آن گونه که می دانیم چنین باوری وجود دارد که «رحمدل» (کندهار1769 نجف،عراق 1860) پدر «غلام محمد طرزی» (کندهار 1830- دمشق، سوریه 1900)، که به گفته قدما طبع شعر داشت، و در باغ و راغش مجلس ها و محفل های «بیدل» خوانی را ترتیب می داد  و خود یکی از هواداران جدی این سبک شعری بود، واژه «طرزی» را برای چندی به حیث تخلص شعری بر گزیده بود.

همچنان باید خاطر نشان نمود که در «فرهنگ سخنواران» از پنج شاعر با تخلص «طرزی» ذکر به میان آمده است.در این ایل و خیل، شاعران و قلمزنان دیگری نیز وجود داشته اند.

یکی از برادران «رحمدل» که به نام «مهردل» یاد می شد، واژه «مشرقی» را در شعرش به کارمی برد. او دارای دیوان شعری است و کتاب «شرح دوبیتین» ش در مورد شرح شعر مولانا «جلال الدین محمد بلخی» معروف می باشد.

اما، این «غلام محمد» بود که با ورود بیش تر به دنیای شعر و آشنایی با کوه و کوتل شعر  «بیدل»، به ویژه بیش از ده سالی را که نخست در بند و زندان، آن گونه که خود سروده است، "لایق زنجیر باشد دست و پای شیر را" و بعد در خزیدن در گوشه یی و عزلت نشینی، در زمان امارت دوم «شیرعلی»، از سر گذراند، به گفته خودش با دست یافتن به «طرزی» نو در سرودن شعر، این تخلص را به کار برد.

 در این زمان، خانه و کاشانه اش به انجمن یاران شعر و ادب بدل شد. در گوهر این نشست های فرهنگی و ادبی، «بیدل» خوانی و پرداختن به او جای بلندی داشت. اوخود در غزلی زیر عنوان «برروش بیدل در قندهار گفته» در این زمینه چنین سروده است :

" فرق در«طرزی» و «بیدل»غیر اسم و رسم نیست،

آب در گلشن نمایانست، چون گلشن در آب."

«کلیان دیوان طرزی» چاپ دوم، ص.(96)

همچنان بر روش «بیدل» در «قندهار» چنین سروده است :

"بحر معنیم «طرزی» همچو «بیدل» اندر شعر،

مصرعی اگر خواهم سر کنم  غزل دارم." ص.(418)

این امر در دوران «محمود طرزی»، نیز بحث هایی را بر انگیخته بود. «محمود طرزی»، در سال های آخر نشر «س.ا.»، به جای واژه «طرزی»، کلمه «افغان» را به کار می برد، زیرا در آن دوران در ذهنیت های ادبا و هوا داران شعر، نام «غلام محمد» با واژه «طرزی»، پیوند تنگاتنگ یافته بود.

«محمود طرزی»، درمقاله «تبدیل عنوان» که درشماره اول، سال هفتم «س.ا.»، به دست نشر سپرده است، در این مورد خود به شرح مساله پرداخته است.

بعد که این تخلص را تمام بازمانده گان «غلام محمد طرزی» برای شان به حیث نام خانواده گی بر گزیدند، دشواری کار بیشتر از پیش نمایان گردید.

آن گونه که می دانیم، امیر «عبدالرحمان»، پس از آن که پایه های قدرتش را تحکیم بخشید، آرام آرام تلاش نمود تا آنانی را که به خارج ار کشور تبعید و یا آواره ساخته بود، به وطن فراخواند.

این کار به دلیل های گونه گون، از آن میان نامه ملا «نجم الدین» آخند «هده»، که در آن چنین ابرازنگرانی نموده بود که اگر «انگلیسان» خیال پیشروی بیش تری را در کشور داشته باشند، کسی نمانده است تا یارای مقاومت را در برابرش داشته باشد، صورت گرفته است.

اما، به نظر من، انگیزه اساسی آن بوده است تا از صف هواداران «ایوب» و «اسحاق»، دو مدعی امارت بکاهد و همراه با آن، پایگاه اجتماعی خویش را نقویت نماید و از استعداد آنان برای کشور داری استفاده نماید. او در این مورد، مانند هر زمامداری که به فکر تداوم قدرت است، آدم عملگرا بود. این کار، زیر نام برگشت «مهاجران»، به کشور صورت گرفت.

به این گونه، اولین کسانی که از این وضع نوین بهره گرفتند، آنانی بودند که در «هند» پناه برده بودند. بعد، کسانی از «بخارا» و «سمر قند» به کشور بازگشتند.

در چارچوب همین سیاست بود که او در پایان ده هشتاد سده نزده ام، نامه یی به «غلام محمد طرزی»، ارسال نمود. در بخشی از این نامه می خوانیم، "حالا هیچ مانعی نیست که ما و شما را از هم جدا بدارد. اگر واپس بوطن برگردید با کمال ممنونیت پذیرفته خواهید شد"

«غ.م.طرزی»، در پاسخ نامه به این دلیل که "روز رستاخیز در همین دیار فلسطین و شام آغاز می یابد" از  بازگشت عذر می خواهد و یاد آور می شود "اجازه فرمایند تا همین جا امرار حیات باقی مانده را بکنم"

اما، «گل محمد» و «عبدالخالق» پسرانش با وجود مخالفت پدر، «شام» را ترک و راهی کشور می گردند.

بعد ها، «زمان طرزی»، به آنان پیوست. او، هنگامی که خانواده «طرزی» از شهر «کراچی» به سوی «بغداد» راهی می شدند، نزد «شیر علی»، مامایش که پسر «مهر دل مشرقی» کاکای پدرش هم بود، باقی ماند. او هنگام زنده گی در «کراچی»، دیوان پدر را با خط خوش خویش نوشت و آن را آماده چاپ نمود.

از آن جایی که اینان اهل قلم و ادب بودند، در این عرصه دست به کار شدند. اینان درکنار نوشتن کتاب، خوش نویسی، چاپ و آراستن آن ها و یا به زبان آن زمانی رساله ها، نقش مهمی را بازی نمودند.

گل محمد «طرزی»، اولین اثرش را ــ البته تا جایی که تا کنون به دست آمده است ــ به نام "جنگ روس و روم" در سال (1888عیسایی/1308هجری قمری/1266هجری خورشیدی)، به دست نشر سپرد.

یادداشت : برای درک مساله تاریخ حادثه ها و رخداد ها، ما با دشواریی مبنی بر سه بخش هجری قمری، هجری خورشیدی یا شمسی و عیسایی یا میلادی، روبه رو هستیم. نویسنده گان و کاوشگران خارجی، برای رفع این مشکل بر آن شده اند تا هجری قمری و عیسایی را همزمان بنویسند.

به نطر من برای این که خواننده گان خود ما ـــ به ویژه نسل جوان ــ با این مساله درد سری نداشته باشد، هر سه تاریخ، با هم به گونه یی که از چپ به راست خورشیدی، قمری و سپس عیسایی، بیاید،.نوشته گردد.

آن گونه که می دانیم میان سال اول هجری خورشیدی و هجری قمری نزدیک به چار ماه تفاوت وجود دارد. به گونه نمونه :

روز جمعه22 ماه مارچ سال622 عیسایی با روز جمعه اول حمل سال اول هجری خورشیدی و روز جمعه19جوللای622 عیسایی با اول محرم سال اول هجری قمری برابر می گردد برای فهم و درک مساله به تر است چنین :622۰/01/01 و دیگر و دیگر بنویسیم.

من چنین روش را در پیش میگیرم تا دیگران را چی در نظر آید !

از آن جایی که پس از سال (1340 هـ .ق).برابر با سال (1300 هـ.خ.) و (1921 ع.) تاریخ هجری خورشیدی معمول شده است، دیگر نیازی به آوردن تاریخ هجری قمری دیده نمی شود.

از او همچنان اثر های دیگری زیر نام های زیر نوشته و یا به کوشش و اهتمامش نشر شده است. تا کنون این ها رد یاب شده اند :

1.      "تعلیمنامه خیاطی بخش دوم"(1892/1310/1271) اثری است زیر نام "تحفه امیری" که در مورد شیوه پوشیدن لباس در دربار می باشد. چنین به نظر می آید که این اثر، بخش اول نیز داشته است.

2.      "رساله نصایح نامه" (1894 /1312/1273)،

3.      "رساله موعظه" (1894/1312/1273)

4.      "رساله موعظه به افغانی" (1894/1312/1273)

 یادداشت : منظور از واژه افغانی همان زبان افغانی است که اکنون آن را پشتو می خوانند.

5.      "دیوان ملا رحمت بدخشانی" (1894/1312/1273)،

6.      "رساله حیرت افزا"،(1897/1315/1276)

7.      "رساله کیمیا" (1897/1315/1276)،

8.      "تحفه امیری"، کتابی است در مورد فن باروت یا بارود سازی.(1897/1315/1276)،

9.      "یوسف و زلیخا" اثر عبدالقادر «ختک» به پارسی و پشتو، (1898/1316/1277)،

10. "آمدن نامه"، این اثر، گردان فعل های زبان پارسی را از واژه آمدن به بعد در بر می گیرد. این کتاب برای آموزش زبان پارسی، برای «نورستانیان» که تازه زیر سیطره حکومت مرکزی قرار گرفته بودند، نوشته شده است.( 1898/1316/1277)،

11.  "رساله قواعد کاری میرزایان" (1899/1317/1278)،

12.  "رساله کار مهاجران" (1899/1317/1278)

13. "کتاب قانون افغانستان"، این اثر در مورد وظیفه های کوت حواله دار یا دستگاه نگهداری امنیت می باشد.(1899/1317/1278).

 

از«عبدالخالق طرزی»، کتاب ها و رساله های زیر ــ البته تا حالا ــ که به سعی، اهتمام ویا ویراستاریش، به دست نشر سپرده شده است، دستیاب شده اند :

1)     پدرش در همان زندان، با همبندان خویش برای همدیگر کتاب با صدای بلند می خواندند، شعر می سرودند و حتا «شعر جنگی» می نمودند.

این حادثه ها که از یک سو بند و زندان را در بر داشتند و از جانب دیکر جریان تند پـُراحساس و ترنم شعر در آن جاری بود، آرام آرام شخصیت بعدی اش را رنگ می داد.

او، در جریان حادثه های بعدی، شاهد جنگ و جدال بر سر قدرت میان پسران امیر«دوست محمد»، گردید. اینان، سال ها به روی هم شمشیر کشیدند. در این جنگ خونین داخلی، هزار ها انسان سر به نیست شدند و شهر های یکی پی دیگری، به خاک یکسان. اثر بد دیگر این امر، برافراشته شدن دیوار های نفرت و بدبینی میان مردمانی که به قبیله گان و قومان گونه گون وابسته بود.

در این میان پدرش از زندان رها گردید.

پدر پس از رهایی، سر به زانوی انزوا از سیاست گذارد. این امر، فرصت طلاییی را برای کار های ادبی از آن میان خوش نویسی، طلا و منبت کاری و به ویژه شعر، برایش فراهم نمود.

در همین جا بود که تخم تمایل ادبی بر خاک ذهن کوچک «محمود»، کاشته شد. او، خود در این مورد می گوید،" منبع و سرچشمه تحصیل من همین گرد هم آیی های ادبیی بود که در آن شاعران و ادیبان به نام آن زمان، دورهم جمع می شدند"

از سوی دیگر، پدرش دارای کتابخانه غنی، بزرگ و جالبی بود که در آن کتاب هایی با نسخه های خطی همراه با جلد های طلا و منبت کاری، قدیمی و نو، در کنار هم قرار داشتند. در این کتابخانه برخی به نسخه برداری با خط های گونه گونه، از روی کتاب های اصلی، مصروف بودند.

او به خواند کتاب های اصیل و قدیمی مانند «یوسف و زلیخا»، سروده «جامی» و یا «شاهنامه»، اثر«فردوسی»، اشتیاق فراوان داشت. این کتاب ها، ذوق شعری و ادبی و نگاه نو و ژرف را به مساله های سیاسی و اجتماعی در ذهنش آبیاری می کردند.

در این خط، شکل گیری دیدگاه هایش را می توان به صورت گسترده تر دید. او در برابر چشم هایش شاهد آن بود که مساله تعدد ازواج و داشتن زنان گونه گون، صرف نظر از شرعی و غیر شرعی درمیان امیران و فرمانروایان، چی مصیبت بزرگی را به همراه می آورد ! به باور خودش هر شهزاده یی که از زنان متعدد پا به دنیا می گذارد، در یک محیط تنگ و دربسته نوکران و خدمتگاران بیسواد و بیخبر از این دنیا، بزرگ می شد. مصیبت دیگر این که مادران، برای به قدرت رساندن این و یا آن شهزاده، دست به توطیه های خونین و پـُراسرار درباری می زدند.

در کنار این امر، او شاهد درگیری و رقابت سخت بر سر نفوذ در سرزمینش، میان شاهنشاهی «انگلستان» و «روسیه»، گردید.

بعد، «محمود طرزی»، ناظر و نگران تجاوز «انگلیسان» برای باردوم به کشورش می گردد. این حادثه، تا پایان عمر او را چون کابوسی دنبال می نمود.

رویدا های پــُر تکان

آن گونه که می دانیم «انگلیسان»، در آغاز خزان (1879/1297/1258)، پس از گذشت ده ماه از اعلام جنگ، به رهبری جنرال «رابرتس Roberts»، وارد «کابل» شدند.

"فرار دشوار"

«محمود طرزی»، برخی از برش های این حادثه پــُردرد را زیر عنوان «فرار دشوار»، چنین به تصویر کشیده است :

" خدایا ! چی شب هولناکی بود که «غازیان» فرار نمودند و چی روز دهشتناکی که به جستجوی پناگاه شدیم...آوازه های تازه چنین پخش گردید که انگلیزان همه جا را به جز از «چنداول» و «مراد خانی» که در کنار شان قرا گرفته بودند، با آنش توپخانه ویران می کنند. مردم دست به فرار به قریه های دور و نزدیک زدند. آنانی که دوستانی در این دو جای داشتند به آن دو سوی روی آوردند.

"سرنوشت ما را مجبور نمود تا به خانه صاحبزاده گان که زیر نگه بانی انگلیزان قرا داشتند، پناه ببریم...

"سپیده صبح بود که محمد که کلمه خان با نامش همراه بود، دوست نزدیک پدرم با عبدالله، پسرش که هم سن و سال من بود و با او اندیشه ها و رویاهایم را درمیان می گذاردم، نزدما آمدند.

"محمد، چنین نظر داد که به ترین پناه گاه، خانه «صاحب زاده گان»، همسایه ما در «توپچی باغ»، می باشد. این جا برای شما که وزیر ولیعهد بودید، خطرناک است."

او در خانه صاحب زاده گان شاهد عینی بیگانه پرستی تکان دهنده یی گردید.

آنان که از شدت سرما می لرزیدند، وارد آن جا شدند. اوهمراه با زنان به سرای زنانه رفت. کسی به آنان توجه ننمودند.

ناگهان زنی که دایره یی در بغل داشت، در آستانه یکی از دروازه ها ظاهر شد و سرود سرور بخشی را که مردم در روز های شاد و عروسی می سرایند، سر نمود. او این بیت را با ترنمی نواخت :

" بی بی جان! باید بریم بخشش کلان بتین. غازیان، این سگان پا برهنه، شکست خوردند.!!"

بی بی که خود را در شال کشمیریی پیچانده بود، چیغ زد :

"اوی ! برایت نگفته بودم ! چتو ای گدایان پا برهنه را با حکومت انگلــیز، مقایسه می کنی !؟ یک تای شان در کابل زنده نمی مانند !! باید ای تو می شد . هزار ها بار شکر خدا را !!"

عبدالله با نگاه شیطنت آمیزی به او، نگریست و پرسید:

" کدام شان کافر اند؟ غازیان و یا «رابرتس» و «چمبرلین» ؟ "

 او با نفرت جواب داد:

"لعنت بر همه شان."

پسر جوانی که لباس زنانه پوشده بود، از اتاق دیگری بیرون برآمد. او، از ترس «غازیان»، لباس دخترانه به بر نموده بود.

تا آن زمان، « بی بی» متوجه  پناه گزینان، نشده بود. آن گاه که چشمش به آنان افتاد و دانست که آنان کی ها اند، با لحن تحقیر آمیزی برایشان دستور داد که از خانه برایند، زیرا حاضر نیست تا به طرفداران «غازیان» پناه بدهد.

«دروازه نجات»

در آن جا، پدرش به یاد «عبداللطیف»، تاجری که دوستش بود و در «چنداول» زنده گی می نمود، افتاد.

آن جا را ترک نمودند و به خانه «لطیف» پناه بردند.

 آنان از دروازه تنگ و ترشی که «محمود طرزی»، آن را «دروازه نجات» می نامد، به درون راه یافتند. خانواده، آنان را با گرمی پذیرایی کردند و در آن چله زمستان و سرمای کشنده، آنان را در پته های صنلی گرم جای داده، نان مزه دار و لذت بخش برایشان تهیه کردند.

اندوه دیگری

او خود در این پناگاه به یاد می آورد :

" ساعت دو بجه صبح بود. صدای شیپور همراه با فریاد توپخانه مرا از جا تکان دادند. فکر کردم که غازیان حمله جدیدی را به راه انداخته اند. به دهلیز بر آمدم. در آن جا با پسر کلان مهماندار ما رو به رو شدم. ازمن پرسید که کجا می روم؟ برایش گفتم که  به بام می روم تا آخرین یورش غازیان را شاهد گردم. او با اندوه برایم پاسخ داد که خواب می بینم. این صدای شیپور، فیر ها و  شلیک های شادیانه انگلیزان است. آنان پیروزی خویشتن خویش را جشن می گیرند."

واژه گان دردناکی که تا ژرفای قلبش اندوه دیگری را به همراه داشتند، دلش در چنگال هایشان فرو بردند.

به یاد می آورد:

" با دل پــُردرد به اتاقم باز گشتم. سرم را زیر لحاف فرو بردم. سیلی از اشک از چشم هایم جاری شدند. تمام بالشتم تر شد. درد و اندوهی که بر قلبم چنگ انداخته بودند، رهایم کردند."

استقلال، واژه فراموش شده

او، سپس شاهد به قدرت رسیدن امیر«عبدالرحمان»، گردید. به زودی متوجه شد که توافق «امیر» با «انگلیسان»، استقلال کشور را به بوته فراموشی می سپارد. او به این باور دست می یابد که تعصب دینی و دشمنی با پیروان دین های دیگر، واژه استقلال را در حاشیه ذهن «افغانان»، رانده است.

او خود در این زمینه می گوید :

"جالب است که اردوی انگلیز در کندهار به شدت شکست خورده و تنها در کوهستان بیش از یکصدهزار جنگجو، آماده امر برای نبرد بودند. اگر همه غازیان «کابل»، «کندهار»، «کوهستان» و «ترکستان»، دست ها را به هم می دادند، انگلیسان مجبور می شدند استقلال کشور را به رسمیت بشناسند." او بعد ادامه می دهد ، "اما، افسوس و تاسف !! مساله دشمنی و خصومت میان پسران دو برادر (امیر عبدالرحمان و سردارایوب) چنان ایشان را از هم دور ساخت که خود را نردیک تر به انگلیسان می دیدند."

او، بعد شاهد آن می گردد که امیر«عبدالرحمان» برای مهار زدن عصیان قبیله های «افغان»، به پول و جنگ افزار نیاز پیدا می نماید. جنرال«رابرتس» که در نتیجه فتح بر «کندهار» به «رابرتس کندهار» معروف می گردد، این ها را برایش آماده می سازد. همو بود که پیش زمینه تصرف «کندهار» را نیز برایش فراهم می آورد.

بهانه «میش و گرگ»

او، بعد ناظر جنگ خونین میان امیر «عبدالرحمان» و «ایوب» بر سر تصرف «کندهار» گردید.(1881/1299/1260).

او درراه رفتن به سوی «میان جوی» برای نجات خانواده از کشتار و غارت سپاهیان، شاهد آن می گردد که درهمه جا فریاد و ضجه مردم سر به آسمان زده و از جسد های کشته شده گان درکشتارگاه جنگ، بوی تند گندیده گی به همه جا پراگنده می شد. سپاهیان که از «امیر» فرمان داشتند، دست به غارت و چپاول مردم می زدند.

به هر روی، او درهمان سحرگاه، به خانه رسید. پس تر، پدر و دیگران نیز به آنان می پیوندند و به این صورت او برای بار اول مادر، برادران، خانواده و شهرش را پس از یک دهه فراق، دوباره می بیند.

هنوز اولین پیاله های قیماق چای را ننوشیده بودند که جنرال «فرامرز»، همراه با سپاهیان دارای لباس جنگی وارد شدند. او با پدر بغل کشی نمود و با لحن گله آمیز گفت :

" سردار صاحب این دور از انصاف و دوستی است که بی دوستان تنها میله می نماید. همچنان مناسب نیست تا در چنین روزی که «امیر» دربارعام دارد و همه برای گفتن شاد باش به حضورش بار یاب می گردند، شما این جا نشسته اید! "

پدر درجوابش یاد آور شد:

" تشکر از معلوماتت. من این جا، برای نگهداری خانواده ام از شر چپاولگران آمده ام. از این که امروز دربار بر پا شده است، آگاهی ندارم. بنشین یک پیاله چای نوشیده، بعد می رویم."

آنان چند لحظه بعد، چار نعل به سوی «کندهار» تاختند. او، با خیال خوش و پـُر ازشادی اسپ می تاخت که ناگهان یاورش به او نزدیک شد و درگوشش زمزمه نمود :

" بتازید صاحب ! با  تمام احساس قلب تان بتازید ! این آخرین اسپتازی تان خواهد بود."

ناگهان متوجه می گردد که گروهی از سوارکاران، آنان را در دایره محاصره کشیده و جنرال «فرامرز» به بیرون حلقه قرار دارد.

آن گاهی که به سراپرده «امیر»، رسیدند، سپاهیان «امیر» آنان را به سوی خیمه گاهی که پر از خانان و سرداران بود، بردند.

او این دیدار را که بیش تر به یک محکمه  صحرایی می ماند، چنین به روشنی به یاد می آورد :

" «امیر» از پدرم خواست تا در برابرش بنشیند. کاغذی را از جیبش کشید و از او پرسید :

" خط توست؟ "

" پدر پس از خواندن نامه پاسخ داد :

"نی. از من نیست."

" در این میان خانی از «کوهستان» و چند نفر دیگر به شمول «محمود طرزی»، نمونه هایی از شیوه خط پدرش را برای مقایسه ارایه داشتند. این ها، با آن نامه شباهت نداشتند.

" بعد، «امیر» بدون توجه به داوری دیگران، لب به سخن گشود :

" ببیند ! این خط ها با هم شباهت ندارند. اما، این را بدانید که او هر قسم که بخواهد می تواند، خط نوشته نماید."

پدر در پاسخ چنین گفت :

" من می دانم که این یک بهانه است. همچنان آگاه هستم که چی خیال هایی را در سر می پرورانی !... تو این ها را از من شروع می نمایی ؟ "

«امیر» در پاسخ می گوید:

" من در اراده و خیالم چیز دیگری جز این که به سفر حج به مکه بروی ندارم."

جلسه استنطاق، در همین جا پایان می یابد و «امیر» به «محمد بای»، دستور می دهد تا آنان را در بند بکشد.

از این لحظه به بعد، «محمود طرزی»، درد سنگین هجرت را که پنج دهه بعد، بار دوم هم گریبانش را می گیرد، و در خاک غریب و بیگانه، به زنده گی اش نقطه پایان می گذارد، با تمام وجودش می کشد.

"جهنم و نگهبانانش"

او، بعد شاهد به زندان افتادن دوباره پدرش در «کندهار» می گردد. پایان سال (1881/1299/1260).

او، این روزهای دشوار و مشقت بار را زیر عنوان"جهنم و نگهبانانش»، چنین به تصویر می کشد :

"بلی، بدون مبالغه در برابر ما جهنم و نگهبانانش، قرارداشت. ما به دنبال«محمد» بای، که یک «ازبک» دیو اندام بود، و از چهره اش بیرحمی و بدخویی می بارید، روان شدیم. او، از رسته یی که برای نوکران جدا کرده بودند، گذشت و در خیمه بزرگی که برای زندانیان بر پا کرده بودند، ما را داخل نمود. زندانیان در غل و زنجیری که بر دست، پای و گردن شان سنگینی می نمود، به حالت نیمه برهنه، قرار داشتند.

"ما را به روی گلیم چتلی نشاندند. «بای»، به روی چوکی کوتاهی نشست. به دو همراهش که از سرو جان شان خشونت می بارید، امر  کرد تا لباس های مان را بیرون نمایند. آنان به سوی پدر یورش بردند، تا عمامه و چپن فاخرش را بیرون بکشند. پدرم، با خشم آنان را از خود راند و یاد آور شدند که برای آنان نیامده که لباسم را بیرون بکشند. سپس روی به سوی بای دژخیم ، نموده برایش گقتند ک

به باور او در دین واقعی اسلام، برده گی مجاز نیست. اما، تناقض آشکار این است که این امر، در تاریخ طولانی اسلام، تنها و تنها دو دهه دوام یافت و بس.

این تناقض ها، درس های دیگری به او آموختند.

دروازه تبعید یا راندن به غربت و سرزمین بیگانه

روز های آخر پیش از تبعید از کشور، چشم های اندیشه را بیش تر از پیش، باز نمود.

تکان دهنده ترین این درس برایش آن بود که به گفته خودش :

"از لحظه پیشرفت قدرت و نفوذ «انگلستان» در سرزمینم، آرمان های وطن پرستی، آزادی خواهی و استقلال طلبی، آرام آرام درذهنیت مردم ما زدوده شدند. این امر، تا پایان زنده گی بر ذهنم نقش سنگیی از خود بر جای گذارد."

دردناک ترین صحنه، جریان رد و بدل استدلال در گفتگویی میان سپاهیان «افغان» و ماموران انگلیسی بود.

عساکر «افغان»، زندانیان را چون رمه یی از «منطقه بیطرف» عبور دادند. در آن سوی، سه سوار که لباس ملکی به تن داشتند، انتظار می کشیدند. یکی از آنان جلو آمد و گفت :

"من مامور مالیه (یا به نوشته «محمود طرزی»، تحصیلدار) این منطقه هستم"

فرمانده «افغان» غــری زد :

"من، «یارو»، از «هژده نهر»، هستم. من، زندانیان را آورده ام و رسید می خواهم."

مالیه گیر:

"به من هدایت داده اند که از آنان پذیرایی نمایم و تا رسیدن به قشله عسکری در «چمن»، برایشان نان و آب تهیه بدارم."

سپاهی «افغان» فحش تندی بر زبان راند :

"مامور صاحب مالیه. گپت برایم اهمیتی ندارد. من، یک یک بندی را حساب می کنم و برایت تسلیم می دهم. تو آنان رابشمار و رسید برایم بده. همین و بس."

مالیه گیر :

"من و تو گوسپندان را خرید و فروش نمی کنیم که من تک تک شان را حساب کنم. زندانیان را بگذار و برو."

او بر توته کاغذی چند خط نوشت و آن را به قوماندن ما داد :

"صایب این هم رسید"

فرمانده می دانست که در برابر سه مامور ملکی غیر مسلح چیزی کرده نمی تواند.

او غرید :

" اگر ترس «امیر» صایب نمی بود، حقت را به دستت می دادم."

او به سوارانش امر داد تا زندانیان را یک یک بشمارند. بعد سربازانش را جمع کرد و فرمان بازگشت داد.

او چنین بر دفتر خاطره هایش می نویسد :

" به این گونه، ما توسط دست های مردم خود ما، از سرزمین خودمان به خارجیان در یک کشور بیگانه سپرده شدیم."

آزادی

«محمود طرزی»، که درس های متعدد وگونه گونه را از دانشکده های زنده گی فرا گرفته بود، وارد دنیای دیگری شد.

در این دنیا، اول تر از همه با واژه آزادی، آشنا گردید. «والتر فیلد»، نمایده بلوچستان در شهر «پشنگ»، ضمن دیداری با پدرش بیان داشت :

"اول این  که حکومت «هند» شما را محبوس نمی بیند... شما آزادید تا در هر شهری از شهر های «هند» که آرزو داشته باشید، اقامت نماید... هر وقتی که بخواهید در دیار دیگری، به استثنای «افغانستان»، بروید، آزادید."

با شنیدن واژه آزادی، جهنم زندان «کندهار» و تنه چپرغت «بای» دژخیم، در برابرش قد بر افراشتند. این امر ذهنش را برای دریافت ایده های آینده پــُر نمود.

در «هند»، او با محفل های ادبی و علمی به ویژه شاعران و ادبای پارسی گوی «سند»، آشنا شد. او در دیدار از شهر های گونه گون «هند»، که نیم سال تمام را در بر گرفت، با فرهنگ های مختلف بر خورد.

دریچه های نو

او در «بغداد» با معلم تازه که زبان تر کی را در کنار دیگر دانش ها برایش آموخت، روبه رو شد. این آموزگار، پل زبان ترکی را در برابرش گذاشت و با آن دریچه های نو آگاهی را برایش باز نمود.

این آموزش زبان او را با پدر نزدیک تر ساخت و کار ترجمه را برایش تا پایان عمر به دوش گرفت. این امر، دریچه های فراخ تری را در برابر دیدگانش گشود و در شکل دهی ایده ها و فکر هایش یاری رساند.

بارگاه شاهنشاهی عثمانی

او همرا با پدر، راهی «استامبول»، که مرکز شاهنشاهی عثمانی بود و آن را «در ِسعادت» یا «دروازه خوشبختی» می خواندند، گردید. این کار، او را با بسیاری از مقام های بلند رتبه و دانشمندان ترکی، آشنا ساخت.

ذهن جستجو گر

در «شام» و یا به زبان امروزی « دمشق»، درکنار فراگیری زبان ترکی با زبان عربی نیز آشنا گردید.

این امر، او را با جریان ها ی نو ادبی عثمانی، اروپایی و جهانی آشنا ساخت. او، دراین میان به «احمد مدحت»، نویسنده معروف و نوگرای «ترک»، علاقه بیش تر یافت.

او خود می گوید:

" بنابر عشق و علاقه مفرطی که به ادبیات و فنون داشتم، بسی آثار حکما و ادبای عثمانیه را بدست آورده شب و روز وقت خود را به مطالعه و ترجمه صرف کرده، هر قدر مطالعات و معلوماتم افزایش می یافت، همانقدر حسیاتم در باره وطن و مسکنم، لمعه نثار شوق و محبت می گردید."

در همین زمان، سنگپایه افکار و ایده های بعدیش در بعد های وطن و جهان شکل می گیرند.

او برای بیان اندیشه هایش کتاب «دبستان معارف» را تالیف نمود. دراین اثر، از پیشرفت دنیا و عقب مانده گی کشور، سخن می راند و راه نجات را در آزادی و آگاهی جستجو می نماید.

"صد سال سفر"

او، درکنار بهره گیری از کتاب، تلاش برآن داشت تا از درسگاه «سیر و سیاحت» چیز هایی را بیاموزد.

 آخرین بار با پدر تا «مصر» رفت. او از این سفر تصویر بلند بالایی را در اثرش به نام "سیاحتنامۀ سه قطعه روی زمین در بیست ونه روز : آسیا، اوروپا و افریقا "(1891/1309/1270) می کشد.

 در این راستا، دیدار بسیار مهمی از «استامبول» نمود. این دیدار، راه بعدی تفکرش، به ویژه برای بازگشت به وطن، را روشن نمود. او در این جا، در جریان ملاقات های پدرش با مقام های بلند پایه شاهنشاهی عثمانی، متوجه می گردد که آنان برای ایجاد مناسبت ها با امیر «عبدالرحمان»، تمایل شدیدی نشان می دهند.

اولین ماموریت

آن گونه که مقام های دولت شاهنشاهی عثمانی برایش وعده داده بودند، او پس از برگشت سفر به «شام»، به مقام  ماموریت دست یافت. این امر، دروازه آشنایی را با مقام های مختلف و گرفتن تجربه در اداره را برایش فراهم نمود.

بلوغ اندیشه

«محمود طرزی»، پیش از به گفته خودش سپری نمودن بیش از یک دهه ــ از رانده شدن از وطن، تا سفر به "سه قطعۀ روی زمین"، سیرو سفر، بررسی و مطالعه، آرام آرام آن چی در ذهنش  انباشته می گردید، راه جستجوی بیش تر را برای گسترش آگاهی به رویش می گشاید.

در اولین اثرش زیرنام «روضه حِکـَـم» (این واژه با تلفظ Hekam جمع حکمت است .حکمت در زبان پیشینیان، درکنار معنا های متعدد، یکی هم فلسفه است که هدف آن معرفت به حقایق اشیا می باشد. معنای اصلی این واژه همانا عشق به دانش می باشد. ط)، که در سال (1891/1309/1270)، در شهر «دمشق» نوشته شد، به عنوان هایی همانند : "فضایل علم، حکمت و معرفت" بر می خوریم. از این ها چنین بر می آید که ذهنش را اندیشه برای آگاهی و هم.پخش این آگاهی، به خود به شدت مشغول داشته است.

بعد، او ازجامعه و این که انسان موجود مدنی است، حرف به میان می آورد .او دراین جا، از نیرو و ابزار عقل که برتری انسان خرد گرا را ضمانت می نماید، سخن می زند. به بیان خودش،"... ابتدا درکارگاه نفس ناطقه بنور عقل و قوه ادراک تدبیر و تاسیس داده اند و بعد آن را بدودست ذی منفعت پـُرغیرت خویش از قوه به فعل آورده اند"

در این اثر، ما به واژه گان مدنی، قانون، وجدان، هیئت اجتماع و دیگر و دیگر بر می خوریم. اما، آن چی دراین رساله جایگاه پراهمیت دارد، نوشته یی است زیر عنوان،" وطن عزیزم افغانستان، و برادران دینیم، افغانیان را خطاب"

این مقاله چنین آغاز می گردد:

" ایوطن عزیز! ای مسکن محبت انگیز! از هنگامیکه از سوق مجبوریت، و ذوق غربت مرا از خاک پاک دل چسپ صفا ناکت بیرون انداخته، و تسیار قسمت، و اظطرار معذوریت از دیدار فرحت آثار آب و هوای دلاویزت محروم ساخته، خنجر فراقت جگرم را پاره پاره نموده، و درد حرمانت وجودم را پامال الم داشته..." او، بعد با اندوه ادامه می دهد، "...ولی هزار افسوس که ساکنانت از شور و شر، و انسانهایت همه گی از حال و احوال عالم بیخبراند...قلع و قمع همدیگر دستهای شانرا چنان بسته که به تربیت و ترقیت نمیکوشند و حرص طمع جان و مال همدیگر افکار شان را چنان مشغول داشته که حریصان و طامعان خاک پاکت را هیچ بخاطر نمیآورند و عدم مدنیت و عدالت و وجود جفا و اذیت در وجود و قوای شان آنقدر قوت وقدرت نمانده که گلوگاه نازنیت را در زیر فشار، و تحت تضییق چنگ حریصان بیدینت می بینند، ولی چاره تخلیصت را نمی اندیشند و نمی بینند"

او، این نوشته را که می توان آن را تبلوری از آرزوهایش برای رهایی کشور و خدمت به وطن به حساب آورد، چنین به پایان می برد،" پس ای اخوان دین، و ای ابنای وطن عزیز! من که یکی از اجزای فردیه شمایانم، و بنابر سوق قسمت و مجبوریت حالا در شام جنت مشام امرار اوقات حیاتم را مینمایم اینست که بنابر حسب وطنیت، و شراکت ملیت بدینقدرتفصیلات متقاضیانه شما را تحریک و تشویق نمودم، و به اجرای وظیفه خدمت وطن ـــ و لو که عاجزانه باشد ــ خود را مفتخر و مباهی ساختم. باقی (تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال).«روضه حکم».ص.ص.139و 153.

او که با نسیم تحولات و دگرگونی های اجتماعی «اروپا»، آشنا گردیده بود، برای این که هم وطنانش ر ا متوجه دریافت دید نو نماید، پس از این نوشته توجه شان را به سوی «جاپان»، به حیث نماد تحول در«شرق»، جلب می نماید.

اولین تماس ها

آن گونه که یادآوری شد، «غلام محمد طرزی»، براثر علاقه قلبی که نسبت به رویداد های کشور داشت، همراه با تمایل مقام های شاهنشاهی عثمانی که «امیر» را «بسمارک» این سرزمین می شماردند، و خواهان داشتن رابطه با «افغانستان»، بودند، آماده گیش را برای ایجاد پیوند دوباره با کشور، نشان داد.

امیر«عبدالرحمان»، در این زمینه نامه هایی برای او فرستاد. به این گونه، درب رابطه میان شان گشوده شد.

«محمود طرزی»، که از نزدیک شاهد این امر بود، اثری را زیر نام "تلخیص حقوق بین الدول» نوشته «حسن فهمی»، نویسنده معروف «ترک»، را در سال (1897/1315/1276)، ترجمه و به «امیر» فرستاد. این اثر، مورد پسند «امیر»، قرار گرفت. «امیر»، در نامه یی درکنار ستایش از این اثر، از او خواست تا چنین کتاب هایی را برایش ترجمه نموده و بفرستد.

به این گونه، اولین زمینه ها برای بازگشتش به کشور، فراهم گردید.

درکنار این امر، مرگ پدر و امیر «عبدالرحمان»، درب بازگشت به وطن را بیش تر به رویش باز نمود.

در این آوان، «گل محمد طرزی»، برادر بزرگش که نزدیک به یک دهه پیش همراه با «عبدالخالق طرزی»، برادر دیگرش، به وطن بر گشته و در دنیای ادبیات، کتاب و چاپخانه جای پای بزرگی برای شان تدارک دیده بودند، به او نوشتند که با استفاده از فرصت برای ادای فاتحه امیر«عبدالرحمان» و آشنایی با امیر«حبیب الله»، شاه نو، به کشور بیاید. در این راستا، «محمد زمان طرزی»، بردار دیگرش که رئیس کتابخانه شاهی  یا «خازن الکتب» بود، از «امیر» نو، اجازه آمدن برای «محمود طرزی»، را به کشور گرفت.

به این گونه، «محمود طرزی»، که درسر هوای بردن اندیشه های نو به وطن را داشت، رخت به این سو کشید.

بعد، تبلور این ایده ها و تفکر های نو را می توان در نشریه «س.ا.ا.»، دید.

او توانست تا از این نشریه به حیث وسیله پخش اندیشه هایش، با تمام مانع ها و سد هایی که در برابرش قرار داشت، بهره بگیرد.

جایگاه دیگری

به باورمن، بخش های "سال شمار زنده گی" و "آثار طرزی" همراه با "نمایه " که جایش در این اثر سخت خالی است ــ بعد به آن خواهم پرداخت ــ ، بایست در پایان اثر می آمدند.

به اشاره های کوتاهی در هردو مورد بسنده می نمایم :

سال شمار زنده گی

1.      تولد «محم.د طرزی»، درست در اول ربیع ثانی 1282 هـ.ق.، دوم سنبله 1244 هـ.خ. برابر با 24 اگست 1865ع. نی 1866ع.

2.      او روز 17 جنوری 1882ع.وارد «کویته»، شد درحالی که دراین اثر 18 جنوری 1882ع."ترک کشور" ذکر شده است.

3.      آن گونه که روشن است او با پدر و خانواده در ماه مارچ 1885ع. بندر «کراچی» را ترک گفت. چگونه او می تواند همزمان " از دربار سلطان عبدالحمید دوم پادشاه ترکیه " دیدن نماید.؟

4.       

20/ این کتاب، « سیاحت دوارادور کرۀ زمین بهشتاد روز»، نام دارد نی « سیاحت دورادور کرۀ زمین درهشتاد روز».

21/ این اثر، «سیاحت در جو هوا»، نام دارد، نی «سیاحت دور جو هوا».

22/نام کتاب «بیست هزار فرسخ سیاحت در زیر بحر»، می باشد نی«بیست هزار فرسخ سیاحت زیر بحر».

24/ این اثر «تاریخ محاربۀ روس و ژاپان (05-1904)، نام دارد نی تاریخ «مخابرات روس و جاپان».

این کتاب دارای پنج جلد می باشد. «عثمان ثنایی و علی فواد» دو افسر عالیرتبه ترکی آن ها را نوشته اند.

آن گاهی که امیر «حبیب الله» سفری در سال (1907/1325/1285) به مزار شریف داشت، به او پیشکش گردید. «محمود طرزی»، سه جلد دیگر را از «استامبول»، خواست و آن ها را در مدت یکسال به زبان پارسی بر گرداند. این اثر با شیوه خوشنویسی به خط «نستعلیق» نوشته شده است. آن گاهی که «مطبعه عنایت»، درسال (1917/1336/1296) بر آن شد تا آن را چاپ نماید، چون اصل ترجمه به گفته خودش «ضایع» شده بود، او مجبور گردید تا سه سال دیگر را وقف بر گرداندن دوباره این اثر نموده و هر پنج جلد آن را به دست نشر بسپارد.

 

29/ کتابی به نام «سیاحت نامه منظوم»، از او وجود ندارد.

این همان اثری است به نام «سفر بعد از وفات پدر» که در سال (1901/1319/1280) سروده شده است. در آن بخشی ازخاطره هایش از«استامبول»، پس ازمرگ پدر، وجود داشته است. این اثر دارای پنجصد بیت بوده است.

او سه جلد از این اثر را به قلم و خط خودش نوشت. بعد، دوتای آن را به وزیران داخله و معارف امپراتوری عثمانی هدیه داد. آنان اجازه نامه نشر این کتاب را نیز دادند، اما او موفق نشد تا آن را در «استامبول»، به دست نشر بسپارد.

نسخه سومش را هنگام بازگشت به کشور، برای «محبوب عالم»، محرر نشریه «پیسه» در «لاهور»، برای نشر سپرد.

بعد، چند بار تلاش نمود تا آن را به دست آورد.

آن گاهی که ازدریافتش نا امید شد، چنانچه خودش می گوید،"... دیگر نسخۀ از آن باقی نماند. ازمقدمه سیاحت نامه مذکور اینچند فرد آتی را بخاطر مانده بود ثبت دفتر یادگار نمودم." سپس چند بیت از آن را در «پراگنده»،می آورد .او درپایان شعر، جای و تاریخ را چنین ذکر می کند،"دراستانبول 1318".

 

30/ نام دقیق این اثر،«افغانستان (جغرافیای مختصر ممالک افغانستان»است نی «جغرافیای افغانستان».

این اثر به نظم سروده شده است. در آغاز چنین آمده است:

"در وسط آسیاست یکی خاک چون بهشت

در شرق هرکه دید ورا غرب را بهشت"

این اولین اثری است که از سوی چاپخانه «عنایت»،به گفته «محمود طرزی»،."براینمونه در آغاز بنیاد مطبعۀ مبارکۀ عنایت، بحجم کوچک بقدر سه صد نسخه طبع گردید."

این اثر را «محمود طرزی»،.درسال (1905/1323/1283) سروده و درسال (1911/1330/1290) از سوی چاپخانه یاد شده، نشر شده است.

بعد، از سوی «معین السلطنه»، به صورت "هدیه گویا بر مردمان هوسکاران عرفان رایگان توزیع وتقسیم شد " او در پایان می نویسد،" نسخۀ از آن باقی نمانده."

 

31/ این اثر «توحید خالق یگانه بزبان موالید ثلاثه» نام دارد نی «توحید».

این اثر منظوم، دارای بخش های گونه گونه است و در «حكایت بر سبیل تمثیل»، توانایی هوشی و ذهنی انسان را برچارپایان، نشان می دهد. این اثر، با یك تصویر به قلم «غلام محمد مصور» یا همان «استاد غلام محمد میمنه یی»، نقاش سترگ کشور، همراه می باشد.

 

32/ این کتاب «ادب در فن» یا «بنام دیگر محمود نامه» نام دارد، نی تنها «محمود نامه».

در بخش دیگر، می توان واژه گان "دیوانچه غزلیات محمود طرزی" را خواند. دراین اثر، چل و هشت غزل به ترتیب الفبا  گنجا نیده شده است.

این اثر، به گونه «پنج كتاب» یا «پنج گنج» و در برابر آن ترتیب شده است. درآن، بر مساله های گونه گونه مانند «مكتب»، «حواس پنجگانه»... تا «رشوت» انگـشت گذارده شده است. این اثر، در سال        (1913/ 1332/ 1292)، در چاپخانه «عنایت» نشر شده است.

 

33/ اثر و یا کتابی به نام «مجموعه غزلیات»، وجود ندارد.

این همان کتاب زیر عنوان «پراگنده» می باشد. این اثر، شــا مل شعرهای «محمود طرزی» از سال        (1896/ 1314/ 1275) تا زمان چاپ یعنی سال (1915/1334/1294) می گردد.

خلاف آن چی در این جا آمده است، این اثر به صورت «نسخه خطی»، نی بل نشر و چاپ شده است.

این اثر، نیز در چاپخانه «عنایت» به دست نشر رسیده است. دراین اثر، 37 شعر، شامل مساله های گونه گونه یا به گفته خودش، "آخر ترین شعری كه گفته ام، و بعد از آن از شعر گویی دم فرو بسته ام. همین فرد ذیلست :

فرد

شمعیم كه جامد شدهء شعله و داغیم

سردیـم چو كافور، ولی درد سراغیم

ده افغانان، دارالسلطنۀ كابل: سنه (1914/1333/1293)

«انتها»

تمام شد

«محمود طرزی»

 

34/شعر های بدون عنوان

آقای «روان فرهادی»، در بخشی از کتاب «مقالات محمود طرزی»،چنین می نگارد، " در کتابخانه «عبدالوهاب محمود طرزی»، فرزندش، نسخه خطی اشعار والد بزرگوار خویش را که بخط آن مرحوم است نیز محفوظ داشته اند. این اشعار شامل دوقسمت است :

1-     اشعار بودن عنوان از عهد امانیه که چند صفحه محدود می باشد و یکی (منظور همان به یکی است) تشکیل حکومت افغانستان مستقل را بیان میکند.

2-      دو رسالۀ دیگر."

او در این جا از رساله های «ژولیده» و «پژمرده»، سخن می زند.

 

35/ «شعر های غربت».با ابن نام اثری و آن هم به صورت "نسخه خطی"، وجود ندارد.

 

36/«ژولیده».آن گونه که در این کتاب درج گردیده این اثر «نسخه خطی» نی بل نشر و چاپ شده است.

در مشخص های این اثر چنین آمده است:

مجموعه اشعار.از اواخر سنه (1928/1346/1306) الی اواخر سنه (1932/1350/1310) همه اشعاری که قریحه بقلم ریخته. جامعست. در استانبول (1933/1351/1311).

آن گونه که گفته شد آقای «روان فرهادی»، از دو مجموعه به نام های «ژولیده» و «پژمرده» نام می برد. اولی را چنان که خود می نویسد، "حاوی اشعار محمود طرزی (1928/1346/1306) تا اخیرسال         (1932/1350/1310) که در آن :

1- جنگ داخلی کابل. 2- احوال کندهار و هرات. 3- اشعاری که در هنگام غربت و پناهگزینی در ایران سروده است. 4- اشعاری که درترکیه سروده است".

جالب است که «امین طرزی» در مقاله اش به نام «محمود طرزی در غربت» که در«روشنی»، فصلنامه «کانون روشنگران افغانستان»، شماره دهم بهار ( 2000/1379) نوشته است، «ژولیده و پژمرده» را زیر یک عنوان آورده است. اما، از تصویری که از پشتی این اثر در میدان اندیشه یی «محمود طرزی» مربوط به «بنیاد فرهنگی محمود طرزی»، گنجانیده شده است، تنها عنوان «ژولیده» درج است و بس.

 

37/«پژمرده»

آن گونه که در این اثر ذکر شده است، «نسخه خطی»، نبوده بل در «استامبول» در سال های                (    (1932/1350/131و  (1933/1351/1311) به دست نشر سپرده شده است.

 

یادداشت : دراین مورد داستان جالبی وجود دارد که به ذکرش می پردازم :

آن گونه که آگاهی دارید، پیش از زمان فرمانروایی «مصطفا کمال»، که او را «اتاترک» یا «پدر ترک» نامیده اند، زبان ترکی را مانند پارسی و پشتو و دیگر و دیگر... به رسم خط گویا عربی ــ در این باره حرف های زیادی وجود دارد و در این تنگنا مجال پرداختن به آن نیست ط ــ می نوشتند. او این رسم خط را به الفبای لاتین بدل نمود. به این گونه نشر  وچاپ با خط قدیمی قدغن گردید.

«محمود طرزی»،.برای نشر نوشته هایش با درد سر بزرگی رو به رو گردید. بعد ها دوست قدیمی که با مساله چاپ و نشر آشنایی داشت، به مددش رسید. او مجموعه شعری «ژولیده» را به صورت مخفی با الفبای قدیم چاپ نمود.

«محمود طرزی»، خود از «ژولیده » و «پژمرده» به صورت جداگانه نام برده است.

 

38/ دیدنی ها و شنیدنی ها :

این را ــ اگر مرگ امانش می داد و آن را به پایان می رساند ــ می توانستیم «زنده گینامه» به قلم خودش خواند.

آقای «روان فرهادی»، که این اثر را دیده است و به گفته خودش، "نقل کتاب توسط مدون این کتاب (مقالات محمود طرزی در س.ا.ا) برای چاپ آماده است." بایست نسخه یی از آن نزدش باشد. اما، من تا جایی که می دانم این اثر تا کنون چاپ نشده است.

 او در آغاز این اثر تک بیتیی را چنین می آورد:

نوشتم شعر بسیاری دو سه سال

نظم آمد بسوی نثر امسال

بعد چنین می نویسد، " پس از انجام یافتن «ژولیده» و «پژمرده» خواستم به نام «دید نی ها و شنیدنی ها»، خاطرات دیدنی و شنیدنی خود را بقدرممكن به نثر در قید تحریر بیارم، تا به یاد گار یك اثر تاریخی بماند." این یاد داشت در ماه اگست ( 1933) در «استامبول»، واقع در «تركیه» نگاشته شده است.

حادثه ها در این اثر، از زمان امیر«شیر علی» آغاز و تا «موا صلت به سرحد» او و خانوده اش را هنگام تبعید با پدرش، در بر می گیرد. او، درآخرین سطر های این اثر می نویسد،"...قافله ما برهنمایی تحصیلدار و دونفر كاتبش، بعضی تپه ها و وادی ها و ذروه ها را مرور نموده، در یك میدان فراخ و سبزی رسید...یكچند سواران خیمه ها به استقبال قافله ما اسپ تاخته آمـده، قافله را به توقف امر دادند.. »

این اثر، در آخرین هفته های زنده گی «محمود طرزی» نوشته شده است. دراین نوشته، در همین جا، با مرگ اش نقطه پایان گذارده می شود.

نسخه خطی آن نزد «عبدالوهاب طرزی»، پسرش وجود داشته است. این اثر، بعد ها به وســیله «وحیدالله طرزی» داماد «عبدالوهاب طرزی»، و نواسه برادرش، به زبان انگلیسی زیر عنوان «خاطره ها : تاریخ کوتاهی از یک دوران (1881-1869) ترجمه و به گردهم آیی «جایگاه تبادله نظرافغانستان

The Afghanistan Forum »، نیویارك،ا.م.ا.، درماه مارچ (1998)، با شماره «36»، تقدیم و نشر گردید.

من نمی دانم که این ترجمه عنوان درست است و یا آن چی را «روان فرهادی»، آورده است. من تلاش نمودم تا نسخه یی از اصل اثر به دست بیاورم، اما تا کنون موفق  نشده ام.

من به این باورم که این عنوان به دلیل این که «محمود طرزی»، سر آن نداشت تا تاریخ بنویسد، نادرست است و همان «دیدنی ها و شنیدنی ها» به نظر درست تر می آید.

 

 

"سر ِچشمه را باید گرفتن به بیل"

چشمه ها :

1)      "کلیات دیوان طرزی"، چاپ دوم، به کوشش داکتر «ننگیالی طرزی»، ناشر : برگ زیتون، تهران( 2002/1381) هـ.خ.

2)     «پاکفر»، محمد سرور." غلام محمد طرزی : سیمایی از ادب دری"، مطبعه آزادی، «کابل»، (1904/1383).

3)     «طرزی» عبدالوهاب محمود، " شرح زنده گی محمود طرزی از (1882 الی 1909)" تجدید نظر و اهتمام ــ در صفحه بعدی ــ تنقیح و تنقیص : «وحید طرزی»،(من به این تناقض پی نبردم که چگونه می توان یک اثر را پس از مرگ نویسنده «تنقیح» به هر روی اما، «تنقیص» چگونه می توان نمود!؟ ص.ر.ط.) ترتیب و تنظیم: «عارف عزیزی» مرکز انتشارات انجمن فرهنگ افغانستان، لیموژ، فرانسه، مارچ (2000)

4)     «طرزی»، محمد صدیق." خاندان طرزی و محمود طرزی». (نسخه قلمی)، کابل، شیرپور   (1975/1354).

5)     «فرهادی»، عبدالغفور روان.«مقالات محمود طرزی در سراج الاخبار (97-1290ش)»، وزارت اطلاعات و کلتور، موسسه انتشارات بیهقی، کابل، حوت (1977/1355).

6)     «کتابخانه شماره یی افغانستان»،  دانشگاه نیویارک، ا.م.ا.

 

1.    Vartan, Gregorian. ‘‘Mahmud Tarzi and S.A.: Ideology of Nationalism and Modernization of Afghanistan’’ The Middle East Journal. Bd. (21) 3, PP.345-368 (1967).

2.    Mahmud Tarzi, ‘‘Reminiscences: A Short History of an Era (1869-1881)’’ Translated and Edited.  by. Tarzi, Wahid. Occasional Paper no.36, The Afghan Forum, New York, March 1998.

3.      Kakar, Hasan Kawun. ‘’Government and Society in Afghanistan: The Reign of Amir A. Rahamn Khan’’ University of Texas Press, Austin.USA.1979.

 

پایان بخش نخست


July 20th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب